
حضرت عباس
آبی برای رفع عطش در گلو نریخت
جان داد تشنه کام و به خاک آبرو نریخت
دستش ز دست رفت و به دندان گرفت مشک
کاخ بلند همت خود را فرو نریخت
چون مهر خفت در دل خون شفق ولیک
اشکی به پیش دشمن خفاش خو نریخت
غیرت نگر که آب به کف کرد و همتش
اما به جام کام می از این صبو نریخت
چون رشته امید بریدش زآب گفت
خاکی چومن کسی به سر آرزو نریخت

از عطش نگاه تو ديده آب گريه كرد
چشم غمين كربلا در تب و تاب گريه كرد
بر دل صفحه زمان دست تو عشق مي نگاشت
واژه تمام گشت و هم چشم كتاب گريه كرد
واي از اين دوباره غم پشت حسين گشته خم
سينه و دلم خراب شد باز خراب گريه كرد
العطش از صداي هر ناله به گوش ميرسد
رود فرات مانده در فكر جواب گريه كن
لحظه به لحظه دست تو شاخه صد اميد بود
شاخه زبن شكسته شد خون به شتاب گريه كرد
فرش زمين زخون تو نقش عزا به بر گرفت
ذره ذره به خاك هم غرق گلاب گريه كرد
ضياء اشك لاله شد خون زديده رفتهات
ديده شب به ناله در سوي شهاب گريه كرد
لب به سكوت باز شد در غم (ساقي وفا)
چشم پر از نگاه هم پشت حجاب گريه كرد
سلیمانی